مرحوم آقای فرقانی نقل میکرد: امام کسالت پیدا کرده بودند، برای معاینه ایشان پزشک آوردند. پزشک دستور داد برای مزاج امام ایشان باید گلابی استفاده کنند. بر اساس سفارش پزشک، آقا من را خواستند و گفتند: آقای فرقانی بروید و برای من نیم کیلو گلابی بخرید و بیاورید. من به بازار رفتم. آن ایام گلابی در بازار کمیاب بود. فقط مغازهای در نجف بود که همیشه جنس لوکس داشت و اگر گاهی میوهای در عراق کمیاب بود در مغازه او پیدا میشد. گاهی سیب لبنانی هم میآورد و این جنسهای لوکس را با تشریفات در مغازه میچید. برای تزیین بیشتر میوهها را لای علفهای
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 142 یونجه سبز قرار میداد. صاحب مغازه پیرمرد تند و خشنی بود و مقابله کردن با او آسان نبود. پیش خودم گفتم: شاید او گلابی داشته باشد. رفتم و دیدم بله، گلابیها را داخل مغازه چیده است. دیدم رویم نمیشود به او بگویم نیم کیلو گلابی بده چون اگر بگویم میگوید من به خاطر نیم کیلو گلابی نمیتوانم وضعیت اینجا را به هم بریزم. گفتم: یک کیلو گلابی برای من بکش. گلابی را خریدم و بردم به اندرون دادم تا خدمت امام ببرند. بعد از هفت ـ هشت دقیقه امام من را خواستند و فرمودند: آقای فرقانی شما چقدر گلابی گرفتید؟ گفتم: آقا یک کیلو. فرمودند: من گفتم نیم کیلو نیاز من است، ببرید و نیم کیلویش را پس بدهید. امام به من فرموده بودند نیم کیلو گلابی تهیه کنم اما من ماجرا را به ایشان نقل نکردم و اگر گلابیها را میبردم و به آن آقا میگفتم نیم کیلویش را پس بگیر ما را به ناسزا میبست. رفتم ترازویی پیدا کردم و نیم کیلویش را جدا کردم دادم خدمت امام و نیم کیلوی دیگر را خودم برداشتم. زندگی امام این گونه بود. آن چیزی را که امروز نیاز داشت تهیه میکرد و به فکر یک روز و چند روز دیگر نبود.
خاطرات سال های نجـفج. 1صفحه 143